سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

من ترجمه می کنم؛ پس هستم!

نمی دانم در چه رشته تحصیلی درس خوانده اید اما مطمئنم هر رشته ای بوده اید حتما منابع و مراجع درسی ترجمه ای داشته اید.

بیشتر اساتید محترم در رشته های مختلف ترجیح می دهند آخرین متون تخصصی نوشته شده را ترجمه کرده و آن را وارد بازار کتاب کنند و بندرت زحمت تالیف و تدوین کتاب را به خود می دهند!

 

امیدوارم به سطحی نگری متهم نشده باشم  و کسی نگفته باشد که ما در چه زمینه ای صاحب دانش هستیم؛ تا بتوانیم تالیف داشته باشیم!

 

درست است! متاسفانه در اغلب رشته های علمی از دنیای علم عقبیم و ناچاریم موجودیت خودمان را با ترجمه ثابت کنیم! اما کسی حرف قشنگی می زد و می گفت:

چرا به عنوان مثال؛ در یک کتاب رشته مدیریت فقط صرفا ترجمه می کنیم و لااقل در چند صفحه انتهایی کتاب به نقد و بررسی خودمان پیرامون دیدگاههای نویسنده کتاب نمی پردازیم؟ بنظرم این حرف درستی ست!

 

دوستی برایم تعریف می کرد که یکی از اساتید رشته مدیریت را در دانشگاه دعوت کردند و در حضور رئیس سازمان خصوصی سازی؛ ایشان به نقد خصوصی سازی پرداخت و یک بحث جدی و چالشی ارائه کرد.

 

آن دوست می گفت اگر فرصتی می یافتم تا از نزدیک با آن استاد محترم گفتگو کنم از ایشان می پرسیدم: شما که اینهمه متون مدیریتی ترجمه کرده اید و این توانمندی در نقد و بررسی را دارید چرا هیچگاه به فکر تالیف نیافتاده اید؟! و یا لااقل در انتهای اینهمه کتاب ترجمه شده؛ چند صفحه نقد ونظر خودتان را ننوشته اید!

 

***

البته اینجانب دانش آموخته رشته های علوم انسانی نیستم ولی  این مشکل را در رشته های فنی مهندسی به شکل دیگری لمس کرده ام!

بیاد دارم در دوران تحصیل -به عنوان پروژه یک درس- ترجمه صفحاتی از یک کتاب را استادم به من سپرده بود.( فکر می کنم بعضی از کتابهای ترجمه شده توسط اساتید محترم؛ از زحمات دانشجویان عزیز است!)

 

وقتی ترجمه ها را تحویل می دادم به استاد گفتم: این فرمول و نتیجه گیری انجام شده؛ غلط است!

استاد؛ نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت: «ببین! اگه وقت منو بیخود بگیری؛ خیلی برات بد میشه!»

من که استدلال صحیح و نتیجه درست را از قبل یاداشت کرده بودم؛ آنرا از کیفم بیرون آوردم تا به استاد نشان دهم! اما او با عصبانیت بیشتر ادامه داد:«از الان من دیگه دیجیتالی فکر می کنم!! یا نمره ات صفر میشه و یا بیست!!(صفر و یک خودمان!) وای بحالت اگه استدلالت غلط باشه و وقت منو بگیری!»

با خونسردی شروع به توضیح دادن کردم! وقتی صحت حرف من برایش ثابت شد؛ بخاطر عصبانیت  زیادی که ابتدا داشت؛ شرمنده شد و عذرخواهی کرد.

 

البته آنچه  که مرا ناراحت کرد؛ عصبانیت او نبود!( به هر حال هر فرد گاهی در فشار کار و زندگی؛ عصبانی می شود و در برخورد با دیگران آنرا بروز می دهد)

ناراحتی من بخاطر تعصبی بود که استاد نسبت به کتاب اصلی داشت و آن را چون کتابی مقدس؛ فاقد اشتباه می دید!

***

 

دکارت هستی شناسی اش را بر پایه این جمله بیان کرده : من فکر می کنم؛ پس هستم!

در یک فیلم  برای شوخی با این جمله دکارت؛ کسی می گفت: من نوشابه می خورم؛ پس هستم!

جا دارد بعضی از اساتید بزرگوار هم مبنای موجودیت علمی شان را اینگونه ذکر کنند: من ترجمه می کنم؛ پس هستم!