سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

ماجرای کتاب سوخته در آمریکا!!

بسم الله الرحمن الرحیم


ماجرای کتاب سوخته در آمریکا!!


در کتابی خواندم که:


در بحبوحه کسادی و شرایط بد اقتصادی در اواخر قرن نوزدهم که آمریکارا فرا گرفته بود فردی به نام آریزن تصمیم گرفت کتابی بنویسد و به مردم انگیزه دهد تا در شرایط بد اقتصادی نیز دست از تلاش نکشند و به فعالیت و کار و تلاش ادامه دهند.


او یک سال؛ اصطبلی(!!) را اجاره کرد و در آن مشغول نوشتن این کتاب شد. بعد از یک سال؛ وقتی  که او برای شام بیرون رفته بود؛ اصطبل آتش گرفت و تمام  5500 صفحه از کتابی که نوشته بود در آتش سوخت!


آریزن سخت مایوس و ناامید شد اما با خود گفت:

مگر نه این بود که من این کتاب را برای غلبه بر شرایط سخت و مقابله با ناامیدی نوشته بودم! اکنون زمان آن است که خودم بتوانم به مطالبی که نوشته بودم و سوخته شد(!!) عمل کنم!


بنابر این او تلاش مجددی را شروع کرد و یک سال دیگر را برای نوشتن مجدد کتاب صرف کرد!


در انتهای آن سال او مجددا با مشکل دیگری  مواجه شد و آن این بود که هیچ ناشری حاضر نبود کتاب او را چاپ کند و همه ناشران انتشار اینچنین کتابی را با اینچنین مضمونی، فاقد ارزش  می دانستند!


آریزن مجددا در مواجه با  مشکل دوم نیز مثل مشکل اول برخورد کرد(در واقع به مضمون کتاب خود مجددا عمل کرد یعنی مایوس نشد و انگیزه اش را از دست نداد)

او به شهر دیگری رفت و در جایی مشغول کار شد! اتفاقا با یکی از دوستانش موضوع کتابش را مطرح کرد وآن دوست او  را به یکی  از ناشران معرفی کرد!


وقتی آن ناشر کتاب آریزن که اسمش«حرکت به جلو» بود را خواند بسیار مطالبش را پسندید و آن را چاپ کرد!

در آن اوضاع نابسامان؛ آن کتاب یک نیاز واقعی بود که به دیگران انگیزه تلاش می داد و در مقابله با ناکامیها آنها را مقاوم می ساخت بنابراین کتاب، با استقبال خوب مردم مواجه شد!


این کتاب الهام بخش بسیاری شد وتاثیر زیادی بر روی جامعه آمریکای آن زمان گذاشت بطوریکه برخی معتقدند که پیشرفتهای سریع آمریکا در قرن بیستم متاثر از آن کتاب بوده است و افراد زیادی مانند ادیسون و یا فورد از این کتاب بسیار تاثیر پذیرفته اند!!


------------------------


وقتی داستان فوق را خواندم دو نکته به نظرم آمد:


1* بعضی وقتها آدمهایی هستند که شاید خودآگاه و شاید هم ناخوداگاه و الهام گونه اندیشه هایی دارند که در زمان خودشان آن اندیشه ها توسط جامعه و مردم درک نمی شود و یا مثل داستان فوق؛ دیر درک می شود! 

برای این آدمها شرایط سخت تر می گذرد زیرا آنها مجبورند با مردم زمان حال زندگی کنند درحالیکه افق فکری این آدمها مطابق با مردم آینده است!

(حالا تصور کنید انسانی مانند علی بن ابی طالب که افق فکری اش  همه هستی را می بیند باید با مشتی آدم سر و کله بزند که سوالشان این است که موهای سرم چند تاست؟!! چقدر به این انسان سخت می گذرد!!)


2* هیچ ملت و جامعه ای پیشرفت و ترقی نمی کند مگر آنکه قیمت آن را پرداخت کرده باشد و قیمت آن نیز تنها تلاش و تلاش و تلاش است!

متاسفانه فرهنگ تلاش در جامعه ما پر رنگ نیست و همه می خواهند با تلاشی کم به همه چیز برسند و اگر نرسند همه مقصراند جز خودشان!!


آریزن جمله جالبی در این رابطه می گوید:

دو چیز لازمه موفقیت است:

یکی دست بکار شدن! و یکی ادامه دادن!!! (هر دوتاش که یکیه  ناقلا!)


نظرات 2 + ارسال نظر
فرهاد سیمین یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ب.ظ http://siminfar.persianblog.ir

سلام
البته کتاب ایشون قبل از چاپ در اینجا باید بومی سازی بشه
امشب راهی مشهدم و نائب الزیاره شما
حلال بفرمائید

سلام
در کنار ضریح ملکوتی حضرت رضا حتما از همه دوستان یاد کن!
سفر بی خطر و در پناه امام زمان باشی!

ونوس دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام
مطلب خیلی جالبی بود
بله واقعا هم همین طوره خداوند با این ودیعه ای که به بشر عطا کرده
یعنی اراده می تونه کوه رو هم اگه بخواد تکون بده

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد