سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

آن روزی که خدا؛ خانه اش نبود!

بسم الله الرحمن الرحیم


آن روزی که خدا؛ خانه اش نبود!


وقتی بغضی در گلو داری و از جنس مذکر هم هستی –یعنی احساس غرور میکنی!- خیلی سخت است در کوچه و بازار قدم بزنی چرا که میترسی دوست و یا آشنایی تو را ببیند و با یک احوال پرسی ساده متوجه شدت اندوه و بغض فروخفته در گلویت شود و ناخوداگاه اشک از چشمانت جاری شود!


حال و روز سید احمد قصه ما هم همین بود! بهمین سبب از مسجد که بیرون آمد؛ دیگر مسیر بازار را طی نکرد بلکه از کوچه ی کنار مسجد راه را به سمت کوچه و پسکوچه های کنار بازار منحرف کرد  تا اندوه و غمش را هیچ دوست و آشنایی داخل بازار نبیند!

سید احمد در کوچه های خلوت کنار بازار راه میرفت و همینطور یک ریز فکر میکرد و با خودش حرف میزد!


هنوز اندوهگین حرفهای امام جماعت مسجد بازار بود که آب پاکی را بر روی دستش ریخته بود  و گفته بود:


«سید جان! نیتت پاک است و پول لازم داری تا مسجد روستایتان را بسازی و آنجا را رونق دهی! اما بدجایی آمده ای!!

بجای آنکه به کنار صید بروی؛ به کنار صیاد آمده ای!....

باور کن که من هم مثل خودت برای همین مسجد بازار هم به پول محتاجم و نمی توانم هیچ کمکی به تو بکنم!...»


سید احمد نه اینکه از حرفهای روحانی مسجد رنجیده شده باشد نه! از صاحبخانه مسجد رنجیده شده بود!!

بیشتر دلش میسوخت که به پیش هیچ کس و ناکسی سر خم نکرده بود تا پول خیری برای مسجد روستا بگیرد و تنها به خانه خدا پناه برده بود؛ اما گویی امام جماعت مسجد بازار از طرف خدا(!!) آب پاکی را روی دستش ریخته بود که:

اگه کف دستم مو داره؛ تو بکن!!


سید احمد کنار کوچه و پسکوچه های خلوت راه میرفت و با خدا درد دل میکرد و میگفت:


«آی خدا! اگه تو سید احمد بودی و من جای تو بودم(!!) مطمئن باش دست خالی از خانه ام بیرونت نمیکردم!

ای خدا! اگه تو سید احمد بودی  ومن جای تو بودم(!!) مطمئن باش تقاضای مهمانی را که با یک دل امید در خانه ام را زده؛ نا امید نمیکرم!....»


سید احمد دل پر دردی از خدا و خانه اش داشت که توی کوچه و پسکوچه های کنار بازار با خودش میگفت و میرفت!


اما انگار اینبار خدا در کوچه ها بود !

در یکی از کوچه های خلوت؛ آشنایی سید احمد را شناخت و با اصرار او را برای ناهار به منزلش برد  و وقتی علت ناراحتی اش را پرسید و فهمید لنگ پول برای مسجد روستاست؛ فورا چکی کشید و کل مبلغی را که سید احمد نیاز داشت به او داد! به همین سادگی!


---------


واقعا درست گفته اند که:


شاید خدا در خانه اش-مسجد- نباشد!

شاید خدا در آنجا که ما با نام کعبه میشناسیم نباشد!

اما حتما و حتما خدای مهربان را میتوان در قلبهای شکسته یافت!!


نظرات 6 + ارسال نظر
sajad چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ق.ظ http://shoara-1300.mihanblog.com

با سلام
وبلاگ بسیار جالب و جامعی دارین مطالبتون عالیه
موفق باشین ایوووووووووووول
به وبلاگ من هم بیایید و به مطالب نظر بدین لطفا
منتظرتان هستم
پیـــــــــروز باشید

سلام
تشکر

رضا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ http://kharidcenter.deltabazar.com

سلام

وبلاگ خوشگلی داری ، از سایت منم بازدید کن و اگر دوست داشته باشی با اسم فروشگاه اینترنتی لینکم کن .
گلم از فروشگاهم اگه بازدید بکنی محصولات جدیدی دارم مثل دسبند ، ساعت در ضمن اگر خرید بالای 30.000 تومان داشتی شارژ همراه اول و ایرانسل جایزه میگیری

بلاگرها چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:01 ب.ظ http://blogers-khsh.blogfa.com

باسلام
بلاگرها با هدف حمایت از وبلاگنویسان ارزشی اقدام میکند:
این مطلب شما دربلاگرها منتشر شد
منتظر حمایت شما عزیز هستیم

امیرحسین شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ب.ظ http://fata-khoshnam.blogfa.com

سلام

جالبه، البته نمیدونم چطور با چنین اطمینانی نوشته اید خدا در قلبهای شکسته است!!!
فکر میکنم جمله ی شما در صورتی درست است:
بشکن دل بی نوای ما را ای عشق
این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است

سلام
سال نو شما مبارک

فرهادسیمین دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ http://siminfar.persianblog.ir

سلام علیک فی عامی هذا و فی کل عام
سال نو مبارک و به خیر و سلامتی و میمنت
و اذا القلوب انکسرت

سلام
چطوری
سال نو مبارک
ان شاءالله سال خوبی داشته باشی

دولت یار جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:28 ب.ظ http://sarbazaneeshgh.mihanblog.com

سلام!خدا قوت عالی بود

سلام و تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد