سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

در جستجوی حس گمشده!

بسم الله الرحمن الرحیم


در جستجوی حس گمشده!



دوست بیمارم: اینا چیه؟! دم و دستگاه راه انداختی؟!

من: چیز عجیب و غریبی نیس! گوشت؛ سیخ؛ گاز!! دو تا سیخ جوجه درست میکنم یکی واسه تو یکی واسه خودم!


دوست بیمارم: ای گدا! ترسیدی از بیرون بیمارستان رازی دو تا سیخ کباب بخری؛ ورشکست بشی! نترس! دو زار پول خرج کن!

من: نه بخدا!! باور کن برای من خیلی راحتر بود مثل همیشه چهار تا سیخ کباب بخرم و برات بیارم! اما دیدم که غذای بیرون سالم و بهداشتی نیس! حتی یه بار رفتم تا خود شهر ری! اما یه جا درست و حسابی پیدا نکردم!


دوست بیمارم با حرفهاش منو آزرده بود! اما چه میشه کرد! مریض؛ مریضه دیگه!! خصوصا اگه یه مریضی باشه که مریضیش ناراحتی اعصاب باشه و مریضیش اونقده شدید باشه که همیشه باید در یه بیمارستان بیماران اعصاب و روان  بستری باشه!


در حین درست کردن غذا یه بیمار دیگه بهم نزدیک شد! چهره اش برام کاملا آشنا بود! حرصم  در اومد! هر بار که به ملاقات دوست بیمارم به بیمارستان رازی در امین اباد شهر ری میروم این بنده ی خدا ظاهر میشه ! حتما هم مثل همیشه میاد برای به زعم من زورگیری!!!


اون بیمار: سلام! خسته نباشید قربان!

من(خیلی سرد): و علیک ! امری داشتید!

گردنش را کج کرد یعنی اینکه حق حساب رو بده!

من(عصبانی): آقا جان! همیشه برای گرفتن کمک باید بیایی پیش من!! اینها! نگا کن! ده جا بیشتر ملاقاتی نشستند! مدام به من گیر میدی وپول میخوای!!


در چهره اش شرمندگی دیدم! انگار میخواستم دق دلم را سر یکی دیگه خالی کنم! پولی بهش دادم و رفت! بلافاصله یه بیمار دیگه که در فاصله کمی دورتر ایستاده بود نزدیک شد و او هم درخواست پول کرد! مجددا با اخم پولی هم به او دادم!


اگه به ملاقات بیمارات اعصاب  و روان رفته باشید حتما میفهمید که چی میگم!مریضها همینطور یکی یکی ظاهر میشوند و کمک طلب میکنند!


------------------------


وقتی آندو رفتند از رفتارم شرمنده شدم!با خودم گفتم:

حالا فرض کن ده تا  هزار تومن هم به ده تا از این مریضها کمک کنی! اینکه پول یه کیلو گوشت هم نیس!! بندگان خدا مریض هستند دیگه!  شاید بعضی از اونها سال تا سال یه ملاقاتی نداشته باشند و یکی را نداشته باشند که بفکرشون باشه و بهشون کمک کنه!!....


اون روز جمعه بود و فردا اول ماه رمضان! از خودم بدم آمد! احساس کردم حسی در من گمشده است! حسی که چون نیست کمک کردن و پول خرج کردن را برای من  تلخ کرده است!!


 دوتا سیخ جوجه آماده شد! یکی را دوست من مشغول شد و یکی دیگه را من!! مشغول خوردن بودیم که گربه  ای هم رسید و التماس دعا داشت!


کتلت هم برده بودم ! پیش گربه انداختم! اما طفلکی اون هم طبعش مثل من بود! چرا که منتظر تیکه های جوجه بود و اون را با حرص و ولع خورد!


------------------------


خدایا! اکنون ماه؛ ماه توست و بنده هم بنده توست و عطا هم به قدرت توست!


اینک در این ماه عزیز مرا جستجوگر کن! جستجوگر احساسهای قشنگی از نیکی کردن و یاری کردن که متاسفانه آنها را گم کرده ام! احساسهایی که در وجود من به امانت نهاده بودی اما در پس خودخواهیهای زندگی ام رنگ باخت!


خدایا! در این ماه عزیز مرا جستجوگر همه خوبیهایی کن که اگر بجویم آنها را در درونم خواهم یافت و دوباره احساس پاک یاری رساندن در من زنده خواهد شد!

بفضلک یا الله