سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

خواهرت را می شناسم!

بسم الله الرحمن الرحیم


خواهرت را می شناسم!



همینطور بی مقدمه گفتم: 

خواهرت را میشناسم!


نگاه معناداری کرد و زل زد تو چشام! انگار حرف در دهنش خشکید! البته از اولی که سوار اتوبوس شدیم تا وقتی که من جمله بالا را گفتم؛ همینطور یک ریز حرف میزد! اما وقتی صحبت ناموسی شد حسابی به غیرتش برخورد و ساکت شد!


بعد از مدتی انگار دوباره هوشیار شد و خیلی آرام ولی طلبکارانه گفت: چی گفتی الان؟!

من هم خیلی معمولی گفتم:

هیچی! گفتم من خواهر شما را میشناسم! همون دختریه که دبیرستان سمیه درس میخونه!  رشته فرهنگ و ادب!


رنگ صورتش پرید! صندلی های اتوبوس که بهم چسبیده! اما او کمی کنارتر رفت و خودش را به شیشه اتوبوس چسباند! انگار از من فاصله گرفت! گیج شده بود!


دوباره پس از مکثی پرسید: شما از کجا این اطلاعات را میدونید؟! آشنایی من با شما از سه ساعت پیش شروع شده! یعنی از وقتی که باهم سوار اتوبوس شدیم! اما الان شما یهو اطلاعاتی به من میدید  که انگار خواهر منو کاملا میشناسید!


گفتم : آره خب! دیدمش! اما اینکه شما دادشش هستید را خودش بهم گفته!

گیج تر و عصبانی تر شد! مخصوصا از این تکه آخر یعنی: خودش بهم گفته!


بهش حق دادم ! پسری حدودا بیست ساله ادعا میکرد که خواهر جوان و زیبایش را کاملا میشناسد!


با خودم گفتم: عجب! انگار  کار خراب شد! خوبه درستش کنم! 

بنابراین گفتم: نه!  خواهر شما که دختر باو قاریه! خیلی ماشالا با کمال و با جماله! یعنی لب در خونه من دیدمش ! داشت صحبت میکرد با....!!


یارو سرخ شده بود! فهمیدم که کار  خرابتر شد! حرفم را قطع کردم! چون میدیدم که یارو فیکس شده و داره به من نگاه میکنه!

سکوت مطلق بین ما بر قرار شد!مطمئن بودم درباره من و خواهرش فکرای بسیار بدی میکنه! کمترینش اینه که من با خواهرش دوست شدم!!!

دیگه جرات حرف زدن هم نداشتم! چون میترسیدم از هر کلمه و حرف من اشتباه برداشت کنه و سوء ظنش بیشتر بشه!

اتوبوس که ایستاد، محکم پایم را به کنار زد و از صندلی  خارج شد و بسرعت راهرو اتوبوس را طی کرد و پیاده شد!

مطمن شدم که وقتی به خانه برسه خواهرش را به باد کتک خواهد گرفت! دویدم و به پشت سرش رسیدم و دستی به شانه اش زدم و گفتم:


دوست عزیز اشتباه نشه! من متاهلم! این اطلاعات را هم که گفتم خانمم بهم داده! آخه با خواهرت دوسته و در همون دبیرستان سمیه درس میخونه!


کمی آتش خشمش فروکش کرد اما چون هنوز سوء ظن داشت با عصبانیت دور شد!!


--------------------------

 

از این ماجرا خیلی زمان گذشته اما هربار او را در خیابان میبینم؛ هر دویمان میخندیم ومن  چشمکی به او میزنم و یواشکی میگم:

خواهرت  را میشناسما!!!!


--------------------------------------------



گاهی وقتها موقعیتهایی در زندگی عادی ایجاد میشود که زمینه گناه سوء ظن فراهم میشود!


مثلا آیااین دوست عزیز حق داشت به رابطه بین من و خواهرش شک کند؟!


او میتوانست از من سوالات بیشتری بپرسد اما بسرعت مشکوک شد و رگ غیرتش بالا آمد بطوریکه من جرات نکردم توضیحات کاملتری به او بدهم!


معمولا شیطان در ایجاد سوء ظن بسیار خوب عمل میکند چرا که کسی که سوء ظن پیدا میکند معمولا دلایل موجهی هم برای خودش دست و پا میکند !


 سوء ظن را کم در نظر نگیریم که خود زمینه ساز گناهان بسیار است!