سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

عاقبت مرد وقیح!

می گویند در صدر اسلام«سمره» نامی بوده که در یکی از خانه های انصار؛ نخل خرمایی داشته است و هر وقت که می خواسته –بدون اجازه گرفتن- بداخل خانه مرد انصاری می رفته تا کنار نخل خرمایش برود!

 

هرچه صاحب خانه به این مرد وقیح و قلدر تذکر می داده که بالاخره همسر و بچه های من در خانه هستند؛ اول خبر بده و بعد وارد شو؛ سمره قبول نمی کرد!

 

بالاخره صبر صاحبخانه لبریز شد و شکایت «سمره» را به پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله برد!

پیامبر سمره را حاضر کرد و با او صحبت کرد اما سمره در جواب گفت: درخت خرما مال خودم است و از کسی هم اجازه نمی گیرم!

 

پیامبر فرمود: پس نخل خرمایت را بفروش و مثلا با فلان نخل خرما آن را معاوضه کن! سمره قبول نکرد!

پیامبر گفت: پس دو نخل بگیر و این را بفروش! سمره قبول نکرد! پیامبر تا ده نخل خرما قیمت آن تک نخل را بالا برد اما باز سمره قبول نکرد!

 

پیامبر سعی کرد امتیازات اخروی را پیشنهاد دهد و فرمود: در ازاء این درخت درختی را در بهشت بگیر که نابودی ندارد! ولی جواب سمره همان بود: نه!

در آخر پیامبر به آن مرد انصاری گفت: برو درخت نخلش را بکن و جلوش بینداز!!

--------------

سمره در زمان حکومت امیرالمومنین طرفدار معاویه بود!

معاویه از او خواست که یکصد هزار دینار بگیرد و برمنبر رود  و بگوید آیه«من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله»(که در شأن امیرالمومنین و در ماجرای خوابیدن ایشان در بستر پیامبر هنگام هجرت نازل شد) در شأن علی نیست بلکه در شأن ابن ملجم مرادی قاتل علی ست!!

 

سمره به معاویه گفت که دروغ بزرگی ست و صد هزار دینار نمی ارزد!

معاویه نرخ را بالا برد اما سمره قبول نکرد تا بالاخره به چهار صد هزار دینار راضی شد که بگیرد و این دروغ بزرگ را بر منبر بگوید!

--------------

پیامبر بزرگوار اسلام خبر داده بود که سمره با آتش دنیا می سوزد و بعد میمیرد!

در نهایت سمره پایش لغزید و در یک دیگ آبجوش افتاد و سوختن که چه عرض کنم؛ پخته شد(!!) و به درک واصل گردید!

==============

آدم وقیح و گستاخ آدمی ست که در مقابل بزرگان دین؛ حرف شنوی ندارد و در برابر شعائر دینی ادب نمی کند و این تهور جاهلانه و مغرضانه را نوعی شجاعت تصور می کند!

 

یک بار در مسجد جمکران جوان خامی را دیدم که نمی دانم بر اثر چه چیزی بر سر لج افتاده بود و به مسجد جمکران اشاره می کرد و وقیحانه می گفت: حالا بعد از مسجد الحرام اینم شده مسجد مقدس!!


واقعا لرزیدم و ا زصمیم قلب برایش دعا کردم(بهر حال جوانی ست و خامی!) چرا که اگر این بی ادبی و گستاخی در شخصیت آدمی شکل گیرد؛ قطعا سوءعاقبت می آورد!