سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

چهره های دوست داشتنی ولی تکراری!!

بسم الله الرحمن الرحیم


چهره های دوست داشتنی ولی تکراری!!


وقتی در پیاده رو یک خیابان طولانی و شلوغ قدم بزنید و به چهره آدمهایی که می بینید دقیق شوید؛ هیچکدام از آدمها شبیه هم نیستند! هر کس ترکیبی از چشم و دهان و بینی  و ابرو دارد و سفید و سبزه و گندمگون رنگ آمیزی شده است!

اما آدمهایی هم هستند که وقتی آنها را میبینیم احساس میکنیم آنها را جای دیگری هم دیده ایم!!

مثلا اگر در بلوار کشاوز تهران قدم بزنیم؛ احساس میکنیم این آدم را در چهار باغ اصفهان هم دیده ایم و یا در چهار راه ایه الله کاشانی در کاشان و یا در منطقه کویری «آران و بیدگل»!

 اما در واقع این آدمها یک نفر مشخص نیستند بلکه چهار نفراند و در چهار جای این ایران زیبا زندگی می کنند!!

این چهره ها؛ کاملا آشنا هستند اما صد حیف که ترکیب چهره داد می زند که صاحب آن یک عقب افتاده ذهنی ست!

مردم به این چهره های کاملا آشنا؛ «مونگل»  میگویند!

ترکیب خاصی از چشم و و ابرو  و دهان که هر وقت ببینی؛ صمیمیتی خاص در ذهن ات نقش می بندد و احساس ترحم توام با سادگی و لبخند تو را نوازش می کند!

شنیده ام مونگل ها عمر کوتاهی دارند! اگر درست باشد باید گفت :

خب! عمر گل همیشه کوتاه است!


------------------


کنارم نشست ! بهش گفتم: خسته نباشی دکتر!

لبخند تلخی زد! احساس کردم از آن زمانی که با موبایلش در حیاط مرکز توانبخشی با کسی حرف میزند، به اصطلاح خودمونی کمی دپرس شده!!

به شوخی گفتم: چی شده دکتر؟! عیال دعوات کرده؟! بازم شیطوونی کردی؟!!


باز هم لبخند تلخی زد و گفت:

حسن! اگه خدای ناکرده خدا بهت یه بچه عقب افتاده ذهنی بده –مثل این مونگل ها- چیکار میکنی؟!

گفتم: نمی دونم! تا حالا بهش فکر نکرده بودم!

گفت: خودت میدونی چندین ساله که توی این مرکز توانبخشی کارم شده سرو کله زدن با این بچه های عقب افتاده! بچه هایی که هیچکی توی جامعه حوصله معاشرت کردن باهاشون را نداره؛ اما من و امثال من اونا رو تحویل میگیریم و ترو خشک می کنیم و ....


پریدم توی حرفاش و گفتم: خب! حرفتو بزن و اینقدر حاشیه نرو!

باز هم لبخند تلخ زد و گفت:

مثلا دارم برات درد دل میکنم!! ضد حال میزنی؟!!!

شرمنده شدم و احساس کردم خوب درکش نمیکنم!


بعدش ادامه داد:

همیشه از خدا میخواستم بچه عقب افتاده ذهنی بهم نده! چون میدیدم که نگهداری اونا واقعا سخته! و هر کس هم توی جامعه اونا رو میبینه؛ تمام وظیفه اش را این میدونه که فقط یه لحظه با ترحم نگاهشون کنه و یه آه سرد بکشه و بعدش سریع راهشو بکشه و فرار کنه!!  بهمین دلیل به خدا میگفتم:

خدا جون! هر چی دادی؛ دادی! اما بچه عقب افتاده ذهنی بهم نده!


گفتم: دکتر! تو که بچه عقب افتاده ذهنی نداری که!

گفت: آره! اما خبر نداری که دخترم یه مدتیه که فلج شده!!


با تعجب فریاد زدم : اِ  !!!!


ادامه داد: انگار خدا میخواست بهم بگه که : بیا اینم بچه سالم از نظر عقلی ولی معیوب از نظر جسمی!!


گفتم: چطوری اینطور شده؟!!

گفت : ولش کن! حرف دلمو گوش کن!

گفتم: یعنی چه؟! آخه چه جوری؟ آخه چطور؟!

گفت: حالا یه دختر دارم که هم خودش غصه میخوره و هم منو مادرش!! اگه عقب افتاده ذهنی بود فقط منو مادرش غصه میخوردیم اما خودش دیگه نه! حالا هم زنگ زده بودو دنبال یه بهوونه بود برای غصه هاش و گریه هاش!


اما من هنوز توی شوک خبری بودم که تازه شنیده بودم! گفتم: مگه نبردیش دکتر؟!!

آهی کشید و گفت: ناسلامتی من خودم پزشکم و هزار تا متخصص میشناسم!..... 

تازگیها به خدا میگم که: خداجون! ای کاش به هر چی تو میدادی راضی بودم و شرط و شروط نصفه و نیمه برات نمیذاشتم!! .... شاید اگه عقب افتاده ذهنی هم بهم میدادی؛ خودش دیگه لا اقل راحت بود!!


دکتر اشک چشماش را دزدید و من  را توی دفتر کارش تنها گذاشت!