سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

کوشا جان! پشتیبانت زنگ زده!!

حرفهایی متفاوت پیرامون قصاص یک قاتل!

 

قاتلی در محل وقوع قتل؛ قصاص شد اما آیا همه چیز تمام شد؟! آیا خدای ناکرده حوادث مشابهی رخ نخواهد داد؟!

باید از خودمان بپرسیم: چرا چنین شد؟! چرا جوانی که سابقه شرارت نداشت؛ چنین کرد؟!

این باعث می شود تا تلنگری برای خودمان و اطرافیانمان باشد!

 

حرف اول: ارتباط با نامحرم!

 

اول بگوییم که آدم ایزوله ای(!!) نیستم  که «صورت مسئله»را نشناخته بخواهم «حل» کنم! هم در محیط دانشگاه با خواهران دانشجوی زیادی سر و کار دارم! و هم در جایی که کارهای فرهنگی انجام می دهم با دختران نوجوان و جوان زیادی آشنا هستم!

 

واقعیت آن است که رابطه(به معنی صحیح آن!) با جنس مخالف دارای ظرافت هایی ست که اگر به آن آگاه و در عمل پایبند نباشیم حتما دچار مشکل خواهیم شد!(گفتم حتما؛ چون اهل تعارف نیستم!)

یکبار دختر خانم دانشجویی که همیشه حجاب بسیار نامناسبی داشت؛ با چادر و حجاب تمام و کمالی(!) کنارم آمد و کاملا مشخص بود درخواست نمره دارد!!( به خیال خودش راه نفوذ را پیدا کرده بود!) این را از این لحاظ گفتم که بدانیم همواره آدمهای کج اندیشی هستند که در هر ارتباطی راه نفود و سوء استفاده را پیدا می کنند و نمی بایست با ساده انگاری به ارتباط با نامحرم  نگاه کنیم!

 

بنظرم هر وقت با نامحرم ارتباط داریم باید هم جدی باشیم وهم صمیمی!!

جدی باشیم در حفظ شئونات اسلامی در هنگام نگاه کردن؛ حرفهای غیر مرتبط با کار زدن؛ شوخی های نامناسب کردن و ...

صمیمی باشیم به معنی کمک کردن در هنگام لزوم؛ مراعات همدیگر را کردن در مشکلات؛ احترام برای هم قائل شدن و...

«کوشا» ؛ قاتل قصاص شده این مطلب را کسی در زندگی به او نیاموخته بود! او بارها پیشنهاد «دوستی» داده بود! شاید هیج سوءنیت( سوءنیت به معنای خاص آن!!) هم نداشت! لیکن این را نمی دانست  که وقتی با نامحرمی ار تباط درسی پیدا می کند و علاقه ای پیدا می شود فقط در قالب ازدواج این علاقه معنا خواهد داد و نه هیچ معنای دیگر!

 

حرف دوم: آدم های تنها!

 

آدم ها بعلل مختلف شخصیتی و یا خانوادگی ممکن است درون گرا و انزوا طلب باشند و این روحیه به خودی خود می تواند برای آنها مشکل ایجاد کند.(بهر حال انسان موجودی اجتماعی ست.)

 

کوشا اگر با چند نفر همکلاسی پسر ارتباط نزدیک عاطفی داشت و حداقل حرفهایش را می زد؛ دچار عقده ها و سرکوفتهای درونی و «خود ساخته ذهنی»  نمی شد!

وقتی انسان حرفهای درونی اش را به هیچ کس نمی زند و  در ذهنش آنرا تکرار می کند؛ این فیدبک مکرر ذهنی می تواند ناملایمات عادی را برایش وحشتناک جلوه دهد  تا آنجا که با بیست ضربه چاقو؛ کسی را بکشد ولی تصور کند که فقط دو ضربه زده است!

 

حرف سوم: یار و غمخوار یکدیگر باشیم!

 

گاهگاهی آدمهای تنها را پیرامونمان می بینیم  و یا حتی آدمهای معمولی نیز بخاطر شرایط خاص در زندگی می توانند خلاء های عاطفی و در نتیجه افسردگی پیدا کنند؛ که در قبال آنها ما مسئولیم!

 

وقتی دیدیم کسی در لاک خودش است و یا مدتی ست انزوا اختیار کرده؛ باید به سمتش برویم و سعی کنیم سکوتش را بشکنیم تا حرفش را بزند؛ حتی اگر کاری از دستمان بر نیاید!

 

بی اعتنایی او به ما و لجبازی که با خودش و دیگران دارد ممکن است منجر به ترشرویی او نسبت به ما شود و ما را ناامید کند و بگوییم: بابا ولش کن! به ما چه مربوط؛ وقتی ما را تحویل نمی گیره!

اما این درست نیست! نیاز ما آدمها در چنین مواقع سختی ست و باید تلخی دیگران را در این لحظات خاص تحمل کرد و سعی کنیم با آنها رابطه برقرار کنیم!

 

ثانیا اگر خودمان خدای ناکرده دچار چنین حالتی شدیم (بخاطر شرایط خاص  زندگی) حتما با یک نفر از دوستان یا فامیل که آدم فهمیده و راز داری ست درددل کنیم!( واقعا فیدبک مکرر مشکلات در ذهن؛ خطرناک است!)

 

حرف آخر:

وقتی نام کوشا و ماجرایش را خواندم به یاد تبلیغات تلویزویونی یکی از موسسات کنکورمحور(!) افتادم که مادری با مهربانی به فرزندش می گوید: کوشا جان بیا! پشتیبانت زنگ زده!

که باید این جمله را در مورد کوشای قصه ما تغییر داد و گفت:

کوشا جان خدا بیامرزدت!

ای کاش فرد دلسوزی به تو نزدیک می شد و ترا از دست هیولای خودساخته ذهنی ات جدا می کرد!

ای کاش کسی به تو می گفت  که با اینهمه شایستگی که داری؛ به اندازه هزاران «بله» فرصت زندگی داری پس تنها از یک «نه» براحتی گذر کن!