سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

بهترین راه خداشناسی


مجموعه حرفهای خودمانی برای خدای عزیز!(1)

 

جایی می خواندم که یک ایرانی گفته بود :

آلمان بودم. روزی از مسجد برلین بیرون می آمدم که چشمم به یک آلمانی خورد که او هم از مسجد بیرون می آمد.

از او پرسیدم: شما مسلمانید؟!

گفت: خیر!

گفتم: پس چطور مسجد آمدید؟!

گفت: بدنبال گمشده ای هستم که گاهی مسجد می آیم!

گفتم: چه کسی؟!

گفت: خدا !!

و بعد منظورش را اینطور بیان کرد که:

 هرچه فکر می کنم تصورات جسمانی که مسیحیت و کلیسا برایم از خدا ایجاد می کند؛ بیانگر خدای حقیقی نیست!

او می گفت:

بنظرم خدای حقیقی؛ شکل ندارد و در همه جا و در همه افراد و حتی گیاهان می توان مظهرش را دید.

-----------------

تصوراتی که از خدا داریم!!


کودک که بودم فکر می کردم خدا شبیه یک روحانی(آخوند!) است ولی در آسمانهاست! بنابر این ناپیداست ولی حرفهایم را می شنود و کارهایم را می بیند!


کم کم درک من بالاتر که رفت بیشتر توصیفات فلسفی از خدا در ذهنم شکل گرفت که:

خدا جسم نیست و همه جا هست و ازهمه چیز آگاه است و به کنه ذات او نمی توان پی برد و در نهایت بازگشت همه ما به سوی خداست!

 

این توصیفات فلسفی و یا کلامی برای انسان- مثل آن فرد مسیحی آلمانی- اقناع عقلی ایجاد می کند اما اقناع قلبی چیز دیگری ست و به گونه دیگری بدست می آید!

 

اقناع قلبی از رویدادهای زندگی ست که انسان متوجه می شود گاهی از غیب؛ دستی وارد عمل می شود(دست پشت پرده!) و قفل بزرگی را باز می کند و یا بالعکس می بندد!!

-----------------

 

بیاد دارم روزی در اتوبوس نشسته بودم و غم فراوانی به علت چندین مشکل که همزمان بسراغم آمده بود داشتم که تصور حل این مشکلات بسیار بعید جلوه می کرد!

همینطور که اتوبوس می رفت و در دلم مدام؛ خدا خدا می کردم گویی کسی نگاهم را متوجه جایی کرد! از پشت شیشه متوجه یک تابلو کوچکی شدم که این آیه از قرآن کریم بر روی آن نوشته شده بود:«الیس الله بکاف عبده- آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟!»

بی اختیار اشک در چشمانم آمد!(سریع پاک کردم تا کسی نبیند!!) انگار آن دست غیبی می گفت: آیا خدایت کافی نیست؟! و من گفتم : بله! حتما کافی ست!!

 

همه گرفتاریها به صورت عجیبی حل شد! یعنی انگار خدا آدمهایی را بر سر راهم قرار می داد که هر کدامشان مامور شده بودند تک تک آن مشکلات را حل کنند!

 

هیچ چیز مثل این تجارب عملی در زندگی نمی تواند حس زیبای خداشناسی و تقدیس آن نیروی لایزال و بی منت را در انسان تقویت کند!

بالعکس آن هم برایم اتفاق افتاده است! یعنی انجام کاری را به کسی سپرده بودم و اطمینان خاطر داشتم که آن کار انجام می شود ولی انجام نشده است! یعنی نه آنکه آن فرد نخواسته انجام دهد بلکه انجام دهنده اصلی کار-خدای هستی- نخواسته!

 

فکر می کنم در روایات هم چنین تعابیری داریم که خدا را بشناسید به ناممکنهایی که در عین ناامیدی ممکن شد!! (یا پیوندهایی که بعد از گسستگی ایجاد شد)

 و بالعکس ممکن هایی که درعین حتمی بودن؛ لغو گردید!( یا گسستگی هایی که در عین پیوند بوجود آمد!)

------------

 

خداشناسی را یک مسئله صرفا فلسفی ندانیم که باید در کتابهای مدرسه و دانشگاه بخوانیم و فراموش کنیم.

خدا شناسی را باید در بطن زندگی خود و پیرامون خود جستجو کنیم!

خداشناسی و معرفت خدا – که منجر به محبت خدا می شود- اعتقاد عمیق قلبی ست که همواره در تمام مراحل زندگی باید مصرانه دنبال کنیم که بقول بزرگی گفته: همه حرف اسلام این است: خدایت را بشناس!

و یا به تعبیر امام صادق علیه السلام:

برترین عبادت ؛ مداومت نمودن بر تفکر درباره خداوند و قدرت اوست!