سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

اختلافات سیاسی تا حد مرگ!


یکی از دوران پر از چالش کشور ما؛ دوران مشروطیت است که حتی بین بزرگان نیز اختلافاتی بروز کرد و گروهی مدافع مشروطیت بودند( با تعریفی که خود داشتند) و گروهی مخالف مشروطیت بودند( والبته آنها هم حرفهای خودشان را داشتند!)

همین اختلاف؛ در حوزه نجف نیز وجود داشت و چون آخوند خراسانی مدافع مشروطیت بود؛ گروهی که مخالف مشروطیت بودند؛ تهمتهای زشتی به ایشان می زدند از جمله اینکه ایشان بابی ست(بهایی است!) و یا اینکه اصلا آخوند خراسانی فرنگی ست و ختنه نشده است!!!و....
بواسطه این دروغ های شاخ دار(!)؛ بعضی از طلبه های ایرانی را تحت فشار می گذاشتند و حتی مهدورالدم می دانستند و درجاهای خلوت؛ آنها را می کشتند!

آنچه نقل کردم صحبتهای آقا نجفی در سیاحت شرق است که می گوید: آنچنان اوضاع سخت شده بود که طلبه ها جرات خارج شدن از نجف و رفتن به کربلا را تا یکسال نداشتند!

-------------------------------

در زمان ما نیز؛ گاهی که اختلافات سیاسی بالا می گیرد(خصوصا زمان انتخابات!) همواره این نگرانی و دغدغه برای من بوجود می آید که این اختلافات سیاسی به رویارویی بین برادران دینی نیانجامد! گو اینکه آدمهای مختلف سیاسی نیز برای رسیدن به اهدافشان؛ از تحریک افکار عمومی و بالا بردن هیجانات تا چنین سطحی؛ متاسفانه ابایی ندارند چرا که این هیجانات را؛ موتور متحرکه پیشبرد اهداف و مقاصدشان می بینند!

----------------------------------

اما به ادامه داستان مشروطه باز می گردیم که آقا نجفی بعد از توصیفات فوق از اختلافات شدید سیاسی در آن زمان که به برادر کشی منجر شده بود؛ رویداد جالبی را از یکی از همقطاران ایرانی خود نقل می کند:
آن طلبه ایرانی برای آقا نجفی تعریف می کند:
در آن ایام تلخ؛ تصمیم گرفتم که از راه آبی به کربلا بروم!
در طراده (قایق چوبی) که نشسته بودم متوجه شدم چند نفر همسفر عرب زبان؛ با هم صحبت می کنند و می گویند:
اخیرا در بین روحانیون نجف؛ بابی زیاد شده است!!( منظورشان آخوند خراسانی و طلبه های همفکر ایشان بوده که طرفدار مشروطیت بودند و به زعم این آدمهای جاهل؛ بهایی شده اند!)
سپس به من اشاره کردند و با زبان عربی بهم گفتند:
یکی از این بابی ها هم همین است که باید همین امشب، قبل از رسیدن به کربلا او را بکشیم و جنازه او را به شط بیاندازیم!

آن طلبه می گوید من وانمود می کردم که زبان عربی را نمی فهمم و متوجه حرفشان نمی شوم( زیرا می ترسیده که واکنش نشان دهد و همان لحظه ترتیبش را بدهند!!)
 
در همان حال؛ زیر لب به «امن یجیب المضطر» مشغول شدم و به حضرت حجت هم متوسل شدم و می گفتم: یا حجه ابن الحسن ادرکنی ادرکنی ادرکنی العجل العجل العجل!

کسی کنارم نشسته بود و به من گفت: تو زبان عربی نمی دانی! این چند نفر قصد جانت را کرده اند! کاری بکن!
گفتم: نه خیر! تو دروغ می گویی! چگونه ممکن است اینها مسلمانی را بکشند؟!
یعنی باز وانمود می کردم که قضیه را نفهمیده ام! اما توسل قلبی ام ادامه  داشت و ذکرم را آرام و پیوسته می گفتم و به خدا و حجت خدا استغاثه می کردم!

در حین این توسل؛ ناگهان عرب گردن کلفتی که یک تفنگ با کلی فشنگ داشت؛ قایق را متوقف کرد و سوار شد! گویی خدا این عرب خشن را برای محافظت از من فرستاده بود!

یکی از آن عربها که قصد جانم را داشت و از همه آنها مسن تر بود به آن عرب خشن گفت:
سرورم! کجا تشریف می برید؟!
آن عرب گفت: لعنت خدا بر پدر و مادرت باد!!!! به توچه که من کجا می روم؟!!!!

خلاصه قند در دلم آب شد و فهمیدم که این عرب خشن با آن آدمها؛ به قول ما چپ افتاده است(در اثر توسل من!)
آن شب را خوابیدم و هر وقت از ترس کشته شدن هم بیدار می شدم متوجه می شدم مامور محافظت از من(آن عرب خشن!) بیدار است و خیالم راحت می شد!
خلاصه قضیه به خیر گذشت تا به کربلا رسیدم!
---------------------

هیچ وقت ندیده ام  آدمهایی که اختلافات سیاسی دارند مشغول بحث و مناظره شوند و در آخر به یک نتیجه مشترک و مشخص برسند!
(دیده ام بحثهای مذهبی و یا فرهنگی را که به جمع بندی های خوبی رسیده است اما بحثهای سیاسی هیچ وقت!!)
بنابر این در بحثها و اختلاف نظرهای سیاسی؛ بالا بردن هیجانات؛ نه تنها به حل مناقشه کمک نمی کند بلکه می تواند تا حد یک افراط گرایی خطرناک به پیش رود!