سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

داستان تولد امام مهدی(عج الله فرجه)



امام حسن العسکری نگاهی به حکیمه خاتون انداخت و گفت: ای عمه! امشب پیش ما بمان که فرزند عزیزی در این شب متولد خواهد شد که خداوند بوسیله او زمین را به علم و ایمان و هدایت زنده خواهد کرد؛ بعد از آنکه سراسر کفر و گمراهی شده باشد!

 

حکیمه گفت: مولای من از چه کسی او متولد خواهد شد؟!

 

امام فرمودند: از نرجس!

 

حکیمه رفت و خوب نرجس را نگاه کرد ولی در کمال تعجب دید که در بدن او اثری از وضع حمل نیست! پس بسوی امام باز گشت و امام را متبسم یافت!

به امام گفت: مولای من! در نرجس اثری از وضع حمل ندیدم!

 

امام عسکری فرمود: مَثَل مادر او مَثَل مادر موسی ست که تا هنگام ولادت هیچ تغییری در ظاهر او رخ نداد و احدی از حال او مطلع نگردید زیرا که فرعون؛ شکم زنان حامله را پاره می کرد! چون صبح شود اثر وضع حمل (بر نرجس)ظاهر خواهد شد!

 

آن شب حکیمه خاتون نزد بانوی عزیزی ماند که در رحم  او گوهر یکدانه هستی قرار داشت!

حکیمه خاتون و نرجس کنار هم خوابیدند و هر ساعت؛ حکیمه خاتون از خواب بیدار می شد و از احوال نرجس سراغ می گرفت ولی هنوز خبری نشده بود!

نیمه شب این دو بانوی بزرگوار به نماز شب بر خاستند و به درگاه خدای سبحان عرض نیاز کردند!

 

شاید نرجس در نمازش از خدا خواست آخرین حجتش را که برای نجات نسل انسان ذخیره کرده است به سلامت فرا خواند!

 

شاید نرجس از خدا خواست عبد صالحی که نزدیک قلب او قرار داشت و تمام انبیاء و اوصیاء به آن مژده داده بودند؛ نمایان کند!

 

نمی دانم آن بانوی بزرگوار از خدا چه خواست ولی هرچه خواست؛ به برکت ولی حق که در وجودش قرار داشت قطعا به اجابت می رسید!

 

صبح کاذب طلوع کرد ولی هنوز صبح صادق  طلوع نکرده بود! حکیمه خاتون بار دیگر برای چندمین بار به نرجس نگاه کرد اما هنوز اثری از وضع حمل نبود! شک و تردیدی کشنده در دل حکیمه خاتون پدید آمد که نکند وعده  امام عسکری تحقق نیابد!

در همین افکار غوطه ور بود که ناگاه امام از حجره کناری فرمود: شک مکن! که وقتش نزدیک شده است!

قلب حکیمه آرام گرفت چرا که امامش به تحقق وعده الهی دوباره مژده داد!

 

بار دیگر به نرجس نگاه کرد ولی اینبار گویی اضطرابی نرجس را فرا گرفته بود، آری انگار زمان طلوع صبح صادق الهی فرا رسیده بود و نور عالمتاب «انا المهدی» بر کل زمین و زمان و بر همه عالم امکان سایه انداخته بود!


چهره نرجس آشوب شده بود ولی نه آشوبی گمراه کننده و از روی ضعف ایمان بلکه آشوبی از جنس نور  و سرور که  عالمی را واله و شیدا می کرد!

 

حکیمه خاتون به سمت نرجس شتافت تا دراین زمان سخت او را یاری کند!

دوباره صدای امام عسکری  شنیده شد که می فرمود:(عمه جان!) سوره انا انزلناه فی لیله القدر را بر او بخوان!

حکیمه لب به تلاوت سوره ای گشود که مژده نزول قرآن ناطق را می داد! سوره ای که سلام خدا را بر اهل ایمان تا مطلع ظهور نازل می کرد!


حکیمه خاتون شنید که آن طفل داخل رحم مادر هم با او همصدا شده است  و سوره قدر را همسرایی می کند!

حکیمه با خودش گفت:  براستی این طفل کیست؟ براستی او  چونان مسیح «کلمه خدا»ست! و شاید بالاتر از مسیح چرا که تلاوت آیات نور را از رحم مادر آغاز کرده است! حکیمه خاتون مضطرب شد و ترسید!


امام عسکری از اتاق کناری اضطراب عمه اش را حس کرد و  فرمود:(عمه جان!) تعجب نکن! که از قدرت خداوند متعال طفلان ما از کودکی به حکمت گویا می شوند و در بزرگسالی؛ حجت خدا بر روی زمین می گردند!

 

ناگاه حکیمه خاتون مشاهده کرد که گویی پرده ای بین او و نرجس قرار گرفته است و نرجس در یک لحظه از پیش چشمانش غیب شد! ترس دوباره  او را فرا گرفت و بی اختیار به سمت حجره امام عسکری دوان دوان رفت!

 

امام فریاد زد: ای عمه! باز گرد که وقتی بر گردی دوباره نرجس را بر جای اول خواهی یافت!

حکیمه خاتون تابع امر امامش بود بنابراین بازگشت و در کمال تعجب نوری خیره کننده را نزد نرجس ملاحظه کرد! خوب که دقت کرد، طفلی را دید که در اولین لحظه حضورش در این دنیای فانی بر سجده افتاده بود!


آری! طفلی که ذخیره خدا برای همه هستی ست؛ در آغاز خلقتش؛ سجده عبودیت کرده بود و انگشت سبابه را بطرف آسمان نشانه رفته بود و می گفت:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و ان جدی رسول الله و ان ابی امیر المومنین وصی رسول الله و... و تک تک امامان را آن طفل شمرد و درآخر گفت:

 

خدایا! بر وعده نصرتی که بر من داده ای وفا کن!  و امر امامت  و خلافت  من را تمام گردان! و مرا در انتقام از دشمنان ثابت قدم کن! و به سبب من زمین را از عدل و داد مالامال گردان!

 

حکیمه آن طفل را به نزد امام حسن العسکری برد و چون طفل نگاهش بر پدر بزرگوارش افتاد؛ سلام کرد!


امام عسکری او را گرفت و زبانش را بر چشمان و گوشها و دهان طفل مالید و او را بر دستش نشانید و گفت:

ای فرزند! به قدرت خدا سخن بگو!


پس طفل گفت:


بسم الله الرحمن الرحیم

و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین!....